برگزاری جلسه‌ی نقد و بررسی کتاب اژدهای دماوند

ساخت وبلاگ

پنجشنبه، 25 آبان ماه، به مناسبت هفته‌ی کتاب و کتابخوانی، جلسه‌ی نقد و بررسی کتاب ِاژدهای دماوند، با حضور نویسنده‌ی کتاب، معصومه میرابوطالبی و منتقد و مربی کانون ادبی، رقیه ندیری، در بخش کودک و نوجوان کتابخانه علامه امینی قم برگزار گردید.


 این جلسه، با حضور فعالانه‌ی اعضای کودک و نوجوان با ارائه‌ی نقطه نظرات و نکات مثبت و منفیِ کتاب همراه بود و اعضا آزادانه سوالات، پیشنهادات و انتقادات خود را از این کتاب به نویسنده‌ی کتاب ارائه نمودند و نویسنده هم پاسخ سوالات اعضا را به زبانی ساده و قابل فهم بیان نمود.

متن کامل این نشست را می‌توانید در ذیل بخوانید:

ندیری:

وقتی کتاب را می‌خواندید چه احساسی داشتید؟ از کدام قسمتهای کتاب لذت بردید؟

الهه جعفریان: قسمتی از کتاب که در غار بودند، بعد پری‌ها را تصور کرد. هم ترسناک بود و هم قشنگ

نرگس بیرامی: خیلی کتاب قشنگی بود. برای من خیلی هیجان‌انگیز بود. طوری نوشته‌ شده  که تمام ماجراهای کتاب در ذهن تصویرسازی می‌شود و آدم احساس می‌کند که همانجا حضور دارد.  من از قسمتهایی از کتاب خوشم آمد که با قصه‌های شاهنامه ارتباط داشت.

محمدمهدی قنجی: خوب بود. واقعیتهایی که در زندگی خودم بود را در این داستان می‌دیدم. از قسمتی از کتاب خوشم آمد که هلیکوپترها به آنها حمله می‌کنند ولی نابود می‌شوند. همچنین از قسمتی که می‌گوید با قدرت دیو، پایش خوب شد. مثلا داره می‌گه قدرتش کم می‌شود.

علی کاوی: من اصولا شب ها کتاب می‌خوانم و به دو دلیل کتاب را زود تمام می‌کنم. یکی اینکه جذاب باشد و دیگر اینکه ترسناک باشد. و این کتاب هر دو ویژگی را داشت و من تا ساعت 3 نصف شب بیدار بودم و کتاب را خواندم. اینقدر هم ترسیده بودم که می‌گفتم باید تا آخرش را بخوانم. نکته‌ی مثبت دیگرِ کتاب هم فضای جالب کتاب بود. اینکه پسری در یک شهرِ تنها دچار ماجراجویی‌هایی می‌شود.

قسمتی از کتاب که پارسا با سیاگالش تنها بود اتفاق‌های جالبی افتاد. قسمتی که به قصر پری‌ها رفتند. و سیاگالش سوسکها را له کرد.

مرضیه عابدی: من کتاب را نخواندم، اما قبل از جلسه چند صفحه‌ای از کتاب را با بچه‌ها خواندیم. من خودم  را جای شخصیت اصلی کتاب، پسرِ داستان گذاشتم. خیلی جالب بود.

 ندیری:

از کدام قسمتهای کتاب بدتان آمد؟ یا حوصله‌تان سر رفت و خسته شدید؟

مبینا سرمدی: من وسط‌های داستان که پارسا دنبالِ دیو رفت خسته شدم. چون مدام در مورد دیو و پری و اینجور چیزها بود.

علی کاوی: همونجا که پارسا گیر افتاد. خیلی حرص خوردم که چرا همه باید گیرِ این حقه‌ها بیفتند. می‌گفتم چرا باید اینطوری بشه؟

الهه جعفریان: قسمتی از کتاب که پای خلبان زخمی بود، خوب شد ولی باز هم پایش زخمی شد. و در غار گیر افتاد.

ندیری:

چه کسانی هنگام خواندنِ این کتاب از داستانِ شاهنامه با خبر بودند و می‌دانستند که این کتاب برداشتی از شاهنامه‌ی واقعی است؟

نرگس بیرامی: وقتی پیرمرد، شعرهای شاهنامه را می‌خواند، می‌فهمیدم  و همچنین وقتی گرز گاو سر  را می‌گفت متوجه شدم که از داستانهای شاهنامه گرفته شده است.

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

همانطور که می‌دانید، شیطان شانه‌های ضحاک را می بوسد و بر روی دوشهایش 2 تا مار رشد می‌کند. ضحاک جزء افسانه‌های ایرانی بوده.  ما یکسری افسانه‌ها داریم که بسیار قدیمی ‌اند و به آنها اساطیر می‌گوییم. کتاب اوستا، کتاب بزرگ زردشتیان، قبل از شاهنامه بوده، قبل از تمام کتاب‌هایی بوده که ایرانی‌ها بنویسند، در اوستا اسم اژی‌دهاک آمده، همین اژی‌دهاکی که در داستانِ کتاب اژدهای دماوند آمده است.

 اژی‌دهاک 3 تا سر دارد، این شما را یاد ِ ضحاک نمی‌اندازد؟ ضحاک هم یک سر، مالِ خودش است و دو تا سر هم مارهایش هستند و می‌شود گفت ضحاک یک اژدهای 3 سر بوده است. فردوسی از اژی‌دهاکِ اوستا استفاده کرده و داستان ضحاک را نوشته است. پس می‌بینیم که اژی‌دهاک هم در اوستا است و هم فردوسی نشانه‌هایی از اژی دهاک را در شاهنامه‌اش آورده است.

ندیری:

خانم میرابوطالبی کتابهای مختلفی نوشته‌است. مثل کتاب «از باغها به بعد». این کتاب درباره‌ی دختری است که در جریانهای انقلاب بوده است و چند تا کتاب دیگر هم در دست چاپ دارد. یکی از نویسنده‌های خوب است که در مورد نوجوانها بسیار خوب می‌نویسند. کتابِ اژدهای دماوند با تاثیر از شاهنامه نوشته شده و برای ما اتفاق‌های شاهنامه را بازسازی کرده است. یعنی اینکه شخصیتهای امروزی را در فضاهایی که در شاهنامه وجود داشته، برده است.

خانم میرابوطالبی چطور شد که این سوژه در ذهن شما جرقه زد؟ این جرقه‌ی داستانی چگونه شکل گرفت؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

این داستان وقتی در ذهن من شکل گرفت که برای اولین بار یک نقاشی از گرز گاور سر دیدم. من داشتم فکر می‌کردم فریدونی که قرار است گرز گاو سر را بلند کند یک مرد قوی هیکل است که در شاهنامه نوشته شده، پس چرا یک بچه‌ی کلاس چهارمی نتواند گرز گاو سر را بلند کند؟ یعنی وقتی قرار باشد یک بچه‌ی کلاس چهارمی اینقدر اعتماد به نفس داشته باشد و اینقدر توانایی‌های خودش را باور داشته باشد، پس می‌تواند گرزِ گاو سر را هم بلند کند. و بنابراین می‌تواند توی سرِ اژی دهاک هم بزند. و هیچ نتوانستنی وجود ندارد. همانطور که شما می‌توانید هر کاری را با اراده‌ی خود انجام دهید، آن بچه هم می‌تواند انجام دهد. حتی در رمان بعدی نوجوانی که نوشتم و هنوز چاپ نشده به اسمِ «من سنگ نخواهم شد»، داستان پسری است که می‌خواهد برود رازِ عمر جاودانگی را کشف کند.  چرا نتواند کشف کند؟ هر کسی می‌تواند هر چیزی را کشف کند. این پسر هم به یک سفر مخاطره‌آمیز می‌رود. و دنیاهای عجیب و غریبی را می‌بیند تا بفهمد راز عمر جاودانه چیست؟ رازِ عمر جاودانه هم در افسانه‌های ماست.

ندیری:

خانم میرابوطالبی درست می‌گوید. خداوند نیرویی در وجود انسان گذاشته که به هر چیزی که بخواهد می‌رسد. من با این پسری که در این داستان هست کاملا موافقم. این پسر همیشه حواسش جمع است. مثلا وقتی خلبان به پری فکر می‌کند و می‌گوید این شبیه دختر من است، پارسا به خلبان هشدار می‌دهد که حواست باشد پری می‌خواهد تو را گول بزند. پارسا همیشه حواسش هست و به همین خاطر به یک جایی می‌رسد که می‌تواند گرزِ گاو سر را تویِ سرِ اژی دهاک بزند.

خانم میرابوطالبی چه حسی داشتید وقتی که این کتاب را می‌نوشتید؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

وقتی این کتاب را می‌نوشتم دوست داشتم تمام نشود. دوست داشتم پارسا به سفرهای مختلف و جاهای مختلف برود ولی با خودم فکر کردم که شاید بچه‌هایی که کتاب را می‌خوانند زود خسته شوند. برای همین گفتم دیگر بس است و من و پارسا باید سراغ اژدی‌دهاک برویم.

ندیری:

برای من این کتاب خیلی جذاب بود و دلم نمی‌خواست تمام شود. چرا این کتاب اینقدر زود تمام شد؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

فکر کردم شاید بچه‌ها حوصله‌شون سر برود. کدام یک‌ از بچه‌ها حوصله‌شون سر رفته بود؟

الهه جعفریان: من حوصله ام سر نرفته بود ولی چون وقت کمی داشتم برایم این مقدار کافی بود ولی اگر وقت بیشتری داشتم حوصله‌ام سر نمی‌رفت.

مبینا سرمدی: من کمی اسم‌ها را با هم قاتی می‌کردم . مثل دیو سیستان و دیو مازندران

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

فرق دیو سیستان و دیو مازندران این است که دیو مازندران کوچولو و سفید است و دیو سیستان بزرگ و سیاه است.

ندیری:

آیا حقیقت دارد که پدر جمشید با یک پری ازدواج می‌کند؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

می‌گویند که جام جهان نما ساخته‌ی دست بشر نبوده و چون چنین عروسی‌ای بوده، جام جهان نما را به عنوان هدیه به جمشید که دامادِ پریان بوده، می‌دهند. چون می‌خواهند بگویند که تو داماد ما هستی و چنین حرمتی پیش ما داری. جمشید با این جام جهان نما می‌توانسته به جهان، اشراف داشته باشد. من در کتابِ اژدهای دماوند، کمی تغییر دادم. وقتی چیزی در افسانه‌هاست حتما نباید مثل آن را در داستانمان بیاوریم. می‌توانیم در داستانِ خودمان چیزهایی را عوض کنیم و من تغییراتی در آن دادم.

در داستانِ من، اگر پارسا جام را پیدا می‌کرد می‌توانست همه‌ی اتفاق‌ها را ببیند و  جای فریدون را پیدا کند.

محمدمهدی قنجی:  من از این قسمت هم خوشم آمد که این جام می‌توانست در دست کسی باشد که پاک است و اینکه شما همه ی قدرت را دستِ دیوها ندادید و پارسا برای این موفق شد که پاک بود.

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

بله. شما حتما در اطراف خود دیدید بچه‌هایی که حیوانات را اذیت می‌کنند یا شاخه‌های درختان را می‌شکنند. این کار درست نیست. چون خدا به آنها هم اجازه‌ی زندگی داده و آنها هم یک موجود زنده هستند. وقتی ما شاخه‌ای را از بدنِ یک درخت قطع می‌کنیم، مثل این است که شاخه‌اش مرده و ما شاخه‌ی درخت را کشتیم. پس بهتر است که مواظب درختان اطراف خود باشیم.

الهه جعفریان: اینجای داستان برای من تعجب آور بود که اینهمه اتفاق می‌افتد که دنبال فریدون برود، آخرِ داستان، فریدون همان کسی بوده که می‌شناخته.

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

من می‌خواستم بگویم که بعضی چیزها که فکر می‌کنیم برای ما آرزوی محال و دست‌نیافتنی است اینگونه نیست و فقط کافی است که کمی به خودمان ایمان و باور داشته باشیم. حتی پارسا به فریدون هم نیازی نداشت. حتی لازم نبود خلبان بیاید و برایش گرزِ گاو سر بیاورد. خودِ پارسا از فریدون هم قوی‌تر بود.

 زینب طاهری فر: من از قسمتی از داستان خوشم آمد که چطور این دیو کارهای خارق‌العاده می‌کرد و در ِ نامرئی می‌گذاشت.

ندیری:

دیوها این توانایی‌ها را داشته‌اند. می‌توانستند درِ نامرئی بگذارند و خیلی کارهای دیگر. همانطور که پری‌ها یکسری توانایی‌هایی را داشته‌اند.

خانم میرابوطالبی کوتوپات یعنی چه؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

من سعی کردم تمام اسم‌هایی که در این داستان و حتی در داستانِ بعدی‌ام استفاده کردم از اسم‌های اسطوره‌ای باشد. کوتوپات اسم یک درختِ افسانه‌ای است که در افسانه برای انسانهای اولیه میوه می‌دهد. به این درخت، درختِ راستی می‌گفتند. همانطور که دروازه‌ی کوتوپات در داستانِ اژدهای دماوند، دروازه‌ی راستی است. می‌خواستم بگویم که وقتی کسی بخواهد از این دروازه‌ی راستی عبور کند، باید فکرش را پاک کند. به چیزهای جورواجور فکر نکند. ما به این کار تمرکز می‌گوییم. این دروازه هم همان خاصیت را داشته است. این اسم، اسم آن درخت بود و من برای این دروازه استفاده کردم که دروازه‌ی راستی بود.

 ندیری:

در متون کهنمان،کوتوپات اسم درختی است که دو نفر از آن مواظبت می‌کنند. یکی از آنها، یک گرز دارد رو به طلوع خورشید و دیگری یک گرز دارد رو به غروب خورشید. ولی خانم میرابوطالبی کوتوپات را یک دروازه در نظر گرفته، یعنی راستی را از آن درخت گرفته است. حالا شخصیتِ ما می‌خواهد وارد دنیای افسانه‌ها بشود، برای وارد شدن به دنیای افسانه‌ها، دروازه‌هایی می‌خواهیم، دروازه‌هایی که زمان و مکان در آنها معنا نداشته باشد، یعنی پرت میشود به زمان گذشته، یعنی پرت می‌شود به یک مکان دور، بنابراین ویژگی‌های کوتوپات را روی دروازه پیاده کرده است.

خانم میرابوطالبی، ویژگی های پری‌ها همان است که در داستانهای کهن آمده است یا در آنها دخل و تصرف کردید؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

 خیر، قبل از اینکه اسلام وارد ایران شود، دین ما اکثرا زردشتی بوده است، زردشت در کتابهای زردشتی‌ها، سه قوم را نفرین می‌کند. یکی از این قوم‌ها پریان بوده اند. پری‌ها در افسانه‌های ایرانیان، موجودات خوبی نبوده‌اند. مردم را گول می‌زدند، مردم را از راه به در می‌کردند، بدجنسی می‌کردند، شیطنت می‌کردند. بعدها که داستانِ جن  از داستانهای اعراب وارد داستانهای کهنِ ایرانی شد، از آنجایی که جن‌ها خوب و بد داشتند، گفتند پری هم حتما مثل جن، خوب و بد دارد، در حالی که پری اینگونه نبود. یعنی پری در افسانه‌های ما موجود خوبی نبود با اینکه ممکن بود ظاهر خوبی هم داشته باشد. در خیلی از قصه‌ها هم می‌گویند «جن و پری»، فکر می‌کنند جن و پری یکی هستند در حالی که این دو با هم فرق دارند.

حتی دیوها هم در افسانه‌های ایرانی بودند. رستم با اکوان دیو می‌جنگد، با دیو سفید می‌جنگد و این دیوها در داستانهای ایرانی بودند.

ندیری:

خانم میرابوطالبی در مورد اکوان دیو صحبت کنید. اصلا این دیو چه کسی بوده و چه اتفاق‌هایی برایش می‌افتد. در چه کتاب‌هایی از اکوان دیو یاد شده است؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

در شاهنامه آمده که اکوان دیو با رستم می‌جنگد و رستم را از روی زمین بلند می‌کند و می‌گوید من می خواهم تو را بکشم. حالا انتخاب با توست. در کوه بیندازمت یا در دریا؟ از آنجایی که رستم می‌دانسته که حرف دیوها برعکس است می‌گوید که من را در کوه بینداز. دیو هم رستم را در دریا می‌اندازد. رستم شنا بلد بوده، از دریا بیرون می‌آید و دوباره به یک جای دیگر می‌رود، اکوان دیو را پیدا می‌کند و شکستش می‌دهد.

بچه‌ها به نظر شما پایان داستان چگونه بود؟ فکر می‌کنید داستان تمام شده یا نه؟ یا باید یک ادامه‌ای برایش نوشته شود؟

الهه جعفریان: قسمتی از کتاب که نوشته بود از آسمان خاکستر می‌بارید، دوباره داستان به همانجایی برگشته که اول داستان بود. دوست داشتم این قسمت ادامه داشته باشد.

علی کاوی: به نظر من پایانش خوب بود.

نرگس بیرامی: به نظر من هم خوب بود. چون بقیه‌ی داستان را خود به خود با ذهن خودمان می‌فهمیم و نیازی به گفتنش نیست. فقط دوست داشتم ماجراجویی‌اش بیشتر بود. قسمتی که به اژدها می‌رسد و او را می‌کشد، دوست داشتم کمی بیشتر کشش می‌دادید.

محمدمهدی قنجی: من دوست داشتم پارسا بزرگ می‌شد و با یکی از زنهای روستا ازدواج می‌کرد. خودِ پارسا می‌مُرد و پسرش اژی دهاک را  شکست می داد و می‌کشت. نرگس بیرامی:‌ من دوست داشتم اژی‌دهاک هر جایی زندگی کند. ولی اینجا در دماوند زندگی می‌کند.

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

خانه‌ی اژی دهاک در افسانه‌ها و اسطوره‌های ما در دماوند است. اژی‌دهاک در دماوند زندگی می‌کند و حتی الان هم می‌گویند که در دماوند زندانی است. و یک روزی دماوند فوران می‌کند و اژی دهاک بیرون می‌آید. هیچوقت هم نمی‌میرد.

چون این افسانه در دماوند وجود داشت من این داستان را گفتم. حتی در شاهنامه هم ضحاک در دماوند زندانی است. یعنی کشته نشده و هنوز هم می‌گویند که ضحاک در دماوند زندانی است.

دانیال سلیمانی: می‌توانست اژدها چند تا بچه داشته باشد و این بچه‌ها بزرگ بشوند و نسل اندر نسل این داستان ادامه داشته باشد.

زینب طاهری فر: چرا طناب پاره نشده؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

این طناب هم در افسانه‌ها آمده است. طناب با چرم شیر است. همانطور که می‌دانید ایران قبلا شیر داشته است. به شیرهای ایرانی که شیرِ پرسیکا می‌گفتند در خوزستان زندگی می‌کردند. جثه‌های شیرهای ایرانی از شیرهای آفریقایی کوچکتر بوده است. در شاهنامه هم آمده که از چرم شیر است. یعنی با پوست شیر، چرم درست می‌کنند و اژی‌دهاک را شکست می‌دهند. ولی من در داستانِ اژدهای دماوند «یالِ شیر» گذاشتم. چون دوست نداشتم کسی شیرها را بکشد و پوستشان را بردارد. گفتم موهایش را کوتاه می‌کنم و از موهایش در داستانم استفاده می‌کنم.

نرگس بیرامی: من از این کتاب به این خاطر خیلی خوشم آمد که شما اینجایید ولی کل شاهنامه را در کتاب توضیح می‌دهید.

محمدمهدی قنجی: شاهنامه را طوری در داستان آورده بودید که شخصیت اصلی داستان، یعنی پارسا با استفاده از داستانهای شاهنامه مشکلاتش را حل کند.

 

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

بله درست است. فردوسی برای نوشتنِ شاهنامه بسیار زحمت کشید. اگر فردوسی شاهنامه را نمی‌نوشت، بسیاری از داستانهایی که در شاهنامه است را نداشتیم. قصه‌های قدیمیِ ایرانی از میان می‌رفت. چون ایرانی‌ها در طول تاریخ، خیلی مورد حمله قرار می‌گیرند. از جمله حمله‌ی مغولها، حمله‌ی اشرف افغان، حمله‌ی روس‌ها، جنگ جهانی اول که متفقین ایران را می‌گیرند. پس فردوسی خدمت بزرگی به ایران کرده است.

بچه‌ها از پیرمردِ داستانِ اژدهای دماوند که در واقع فردوسی بود از لحاظ ظاهری چه توصیفی دارید؟

محمدمهدی قنجی: شخصیتی بود که عصا داشت با عینکی ته استکانی و کت و شلوار قدیمی و راه راه. به نظر من پیرمرد، پیرمرد معمولی نبود. اگر مثل پیرمردهای دیگر بود، مثلا می‌رفت دنبال نوه‌اش و به پارسا کمک نمی‌کرد. پیرمرد باعث شد که اینها به سرزمین افسانه‌ها بروند.

دانیال سلیمانی: عمامه و لباسهای پاره پوره داشت.

نرگس بیرامی: به نظر من ظاهرِ  پیرمردها اغلب شبیه هم است ولی باطن پیرمرد با بقیه‌ی پیرمردها فرق داشت.

 ندیری:

خانم میرابوطالبی برای اینکه بچه‌ها، شعرهای خیلی سنگین و بزرگسالی که این پیرمرد می‌خواند را بفهمند چه کار کردید؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

من وقتی داشتم این داستان را می‌نوشتم، خودم را جای یک پسر کلاس چهارمی گذاشتم. یکدفعه دیدم در شهری که خاکستر از آسمان می‌بارد، تنهاست و حالا پیرمردی را می‌بیند که باید به او بچسبد و رهایش نکند چون دیگر کسی را قرار نیست پیدا کند. اینکه این پسر چه احساسی دارد؟ چه ترسی دارد؟ چه آرزویی دارد؟ می‌خواهد الان چه کار کند؟ چه اتفاقی برای این پسر بیفتد؟ همه را سعی کردم از چشم‌های آن پسر کلاس چهارمی ببینم.

علی کاوی: من وقتی داستان را می‌خواندم، دائم خودم را جای پسر می‌گذاشتم و می‌گفتم اگر الان من جای او بودم این کارو می کردم و ...

همچنین من حرص می‌خوردم که چرا بزرگترها هیچی نمی فهمند.

ندیری:

من از اینکه شخصیت‌ِ قشنگِ داستانم اتفاق‌های خیلی بدی برایش می‌افتاد ناراحت می‌شدم. مخصوصا اینکه وقتی به خانه آمد، دید پدر و مادرش نیستند. مگر می‌شود آدم بدون بچه‌اش فرار کند؟ یا شاید اصلا اژدها این دو تا را خورده؟ تا آخر داستان ناراحت بودم.

خانم میرابوطالبی پدر و مادرِ پارسا کجا رفته بودند؟ خودتان می‌دانستید یا اصلا دلتان نمی‌خواست در داستان بیاورید؟

معصومه میرابوطالبی (نویسنده‌ی کتاب):

در داستان یک جمله‌ای گفتم که «آتشفشان وقتی فعال می‌شود اولین کاری که می‌کنند شهر را تخلیه می‌کنند.»

در اوضاع بحرانی همه چیز به هم می‌ریزد. وقتی آتش‌فشان فعال می‌شود، از یک جایی به بعد نباید نزدیک آتش‌فشان شد. پس مطمئنا راه را سد کردند و نمی‌گذاشتند مردم بیایند. می‌توان گفت که پدر و مادر به مدرسه آمدند، و دیدند پارسا نیست. توی ذهن خودشان تصور کردند که همه‌ی مردم، شهر را تخلیه کردند. به عبارتی از اینکه پارسا داخل شهر باشد ناامید شدند.

پارسا با اینکه کلاس چهارم است ولی شجاعتش از شهاب که دبیرستانی است بیشتر است. چون شهاب گول خورد. عقلِ پارسا بیشتر از  شهاب بود. شهاب به فکر خودش بود. شهاب وقتی دید می تواند پیش آدم‌ها برود، گفت به من چه که دنیا را نجات بدهم و اژی‌دهاک را شکست بدهم.  شهاب نمی دانست که اگر اژی‌دهاک زنده بماند همه‌ی آدم‌ها را می‌خورد. به عبارتی اینجا شهاب نمادِ انسانهای منفعت‌طلب است.


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
بخش کودک و نوجوان ......
ما را در سایت بخش کودک و نوجوان ... دنبال می کنید

برچسب : برگزاری, نویسنده : 7aminilibka بازدید : 328 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1396 ساعت: 8:04