نقد، بررسی و معرفی کتاب گیرنده: سوسنگرد

ساخت وبلاگ

پنجشنبه، 11 آبان ماه، کتاب «گیرنده: سوسنگرد»، نوشته‌ی لیلا عباسعلی‌زاده، انتشارات ویدا در نشست کانون ادبی نیم‌وجبی‌ها در آستانه‌ی روز دانش‌آموز، توسط رقیه ندیری، مربی کانون ادبی، نقد و بررسی شد.

در این نشست، نرگس بیرامی، علی کاوی، مبینا سرمدی، رقیه حیدرلو و محمدمهدی قنجی به ترتیب به ارائه‌ی خلاصه‌ای از اثر حاضر پرداختند. در ادامه رقیه ندیری به نقد اثر حاضر همراه با پرسش و پاسخ اعضای کانون پیرامون کتاب پرداخت.


در پایان هم سه نفر از نویسندگان نوجوان، به نامهای محمدمهدی قنجی، نرگس بیرامی و فاطمه کاوی داستانهای کوتاه خود را خواندند و نکات مثبت و منفی داستان‌ها ارزیابی شد.


همچنین به اعضایی که در جلسه‌ی نقد کتاب مشارکت فعال داشتند و خلاصه‌ای از کتاب را بیان کردند، جوایزی به رسم یادبود اهدا شد.

متن کامل این نشست را می‌توانید در ذیل بخوانید. این متن شامل دو بخش است. بخش اول خلاصه‌گویی و نظرات و پرسش و پاسخ پیرامون کتاب و بخش دوم شامل نقد کتاب توسط رقیه ندیری و بیان نکات مثبت و منفی کتاب

بخش اول: خلاصه‌گویی، نظرات اعضا، پرسش و پاسخ

نرگس بیرامی (عضو نوجوان کانون ادبی):

این کتاب درباره‌ی دختری است به نام سمیرا،  نامگذاری کتاب به نام «گیرنده: سوسنگرد» هم به این دلیل بوده است که یکی از شخصیت‌های اصلی کتاب به نام مصطفی در جبهه و  در شهر سوسنگرد بوده است. سمیرا کلاس اول راهنمایی است. یک روز خانم خشنود، ناظم مدرسه، نامه‌ای از جبهه به سمیرا می‌دهد. این نامه از طرف شخصی به اسم مصطفی ابراهیمی است که از رزمندگان جبهه می‌باشد. در زمان جنگ، برای رزمنده‌ها کمک جمع می‌کنند و روی بسته‌هایی که کمک جمع می‌کنند، نامه می‌نویسند. سمیرا مربایی را با همراه با نامه برای رزمندگان فرستاده بوده و این به دست مصطفی ابراهیمی می‌رسد و مصطفی ابراهیمی برای تشکر ، جواب نامه‌ی سمیرا را می‌دهد. سمیرا از پدر و مادرش اجازه می‌گیرد و با کمک خواهر بزرگترش جواب نامه را می نویسد. سمیرا برادری داشته به اسم محمود که از این کار خوشش نمی‌آید. چند روز بعد، سمیرا می‌فهمد که محمود می‌خواهد به جبهه برود.


علی کاوی( عضو نوجوان کانون ادبی):

وقتی برای سمیرا این نامه می‌آید، خواهرش مریم اذیتش می‌کند و می‌گوید تو هنوز کوچکی و نمی‌توانی نامه بنویسی، بگذار نامه را من بنویسم. این نامه در مدرسه هم ولوله ای به پا می‌کند که نگو و نپرس، معلم موردعلاقه‌اش، از سمیرا می‌خواهد که نامه را برای بقیه‌ی بچه ها بخواند، سمیرا اول ناراحت می‌شود ولی بعد چون معلم مورد علاقه اش بوده نمی‌تواند جوابِ نه بگوید و نامه را می‌خواند. بچه‌ها کمی اذیت و سوال پیچش می‌کنند. زنگ بعد هم به کلاس سوم راهنمایی می‌رود، در آنجا هم بچه‌ها به سمیرا می‌گویند که تو هنوز بچه‌ای، بلد نیستی نامه بنویسی، باید ما نامه را بنویسیم. ولی سمیرا پیشنهاد هیچکس را قبول نمی‌کند و می خواهد در خانه نامه را بنویسد. خواهرش مریم هم از آنجایی که می‌خواسته ببیند نامه از طرف چه کسی است، و قصدش از نامه نوشتن، چیز دیگه ای بوده، به سمیرا کمک می‌کند جواب نامه را بنویسند. ولی وقتی جواب نامه را می‌خواند دیگه از کمک به سمیرا امتناع می کند.


ندیری (منتقد): مصطفی ابراهیمی چه کسی است؟

مصطفی ابراهیمی در جبهه‌ی سوسنگرد بوده است. چند باری هم زخمی شده، بدون اجازه‌ی پدر و مادرش به جبهه می‌رود.

ندیری (منتقد): چرا مصطفی تاکید داشته به سمیرا نامه بدهد؟

مبینا سرمدی (عضو نوجوان کانون ادبی):

به خاطر اینکه شیشه مربا برایش اومده بوده و خواسته بوده که جواب نامه را بدهد و تشکر کند. و هم اینکه در جبهه تنها بوده و چون هم رزمانش شهید می‌شدند می‌خواسته با کسی درددل کند. و پدر و مادرش هم پیر هستند و کسی را ندارند. در یک روستا زندگی می‌کنند و مصطفی پدر و مادرش را برای درددل کردن مناسب نمی‌داند، چون فکر می‌کند غصه‌هایشان زیاد می‌شود.

بعد از مدتی، نامه‌های مصطفی قطع می‌شود، سمیرا نگران می‌شود، بعد از اینکه در سال 69  اسیرها آزاد می‌شوند، همه‌ی حواسش بوده که ببیند از مصطفی خبری پیدا می‌شود یا نه؟ ولی هیچ خبری نمی‌شود. مدتی می‌گذرد تا اینکه مصطفی و مادرش به طور غافلگیرکننده‌ای به خانه‌ی سمیرا می‌آیند و در آنجا مصطفی می‌گوید که اسیر بوده و نامه‌های سمیرا را گم کرده و آدرسی نداشته که نامه بنویسد.


ندیری (منتقد): رابطه‌ی محمود و سمیرا چگونه بوده است؟

رقیه حیدرلو (عضو نوجوان کانون ادبی):

محمود و سمیرا، خیلی با هم لج بودند، چون محمود خیلی مغرور بود و می‌گفت من از شما بزرگترم. و همیشه به سمیرا کتک می‌زده و با هم دعوا می‌کردند.

ندیری (منتقد): چه اتفاقی برای محمود می‌افتد؟ آیا رابطه‌شان خوب می‌شود؟

رقیه حیدرلو (عضو نوجوان کانون ادبی):

محمود برای فرار از مشق و درس  به جبهه می‌رود. یکی از دوستان محمود، زنگ می‌زند که محمود مجروح شده و در یکی از بیمارستانهای تهران است. وقتی پدر و مادر سمیرا می‌خواستند به تهران بروند، خواهر سمیرا اصرار می‌کند که سمیرا را هم با خودشان ببرند. و با ماشین آقا مجید، دامادشان، به تهران می‌روند. در بیمارستان، محمود، خیلی گرم و صمیمی با  سمیرا برخورد می‌کند. سمیرا از این تغییر رفتار تعجب می‌کند. در نهایت رابطه‌ی محمود و سمیرا بسیار خوب می‌شود چون از طرفی جبهه بر اخلاق محمود اثر گذاشته و سمیرا هم بزرگ می‌شود.


ندیری (منتقد): در مورد سمیرا صحبت کنید؟

محمدمهدی قنجی (عضو نوجوان کانون ادبی):

وقتی نامه‌های سمیرا به مصطفی بی‌جواب می‌ماند، نگران می‌شود. به هر حیله‌ای که شده، منت مریم را می کشد که مامان را راضی کند که سمیرا با آنها به تهران برود. بعد از اینکه به تهران می‌روند، یک شب سمیرا متوجه می‌شود که ماشینی می‌خواهد دارو به اهواز ببرد، در حیاط بیمارستان، پشت ماشین پنهان می‌شود. ولی راننده در اواسط راه، متوجه می‌شود. راننده تعجب می‌کند که سمیرا در ماشینش چه کار می‌کند. سمیرا به راننده می‌گوید که به دنبال برادرش رفته بوده است و حرفی از مصطفی نمی‌زند. راننده سمیرا را به مسافرخانه‌ای می‌برد. از قضا در مسافرخانه، پدر و مادر یکی از زخمی‌هایی که در بیمارستانِ محمود بوده، هستند. راننده، سمیرا را به آنها می‌سپارد و می‌گوید که به دنبال داداشش بوده است. آنها هم دهان لقی می‌کنند و در بیمارستان محمود می‌فهمد که چنین اتفاقی افتاده است.


ندیری (منتقد): اتفاق مهم داستان همین سفری است که سمیرا می‌رود، یعنی جرات و جسارتی که به خرج می‌دهد و دلش می خواهد که تنهایی به سوسنگرد برود.

ندیری (منتقد): با چه شخصیت‌هایی همذات پنداری کردید؟ چه شباهتهایی بین خودتان با شخصیتها‌ دیدید؟

رقیه حیدرلو: حس می‌کردم اخلاق سمیرا شبیه خودم است. مثلا وقتی برای ما مهمان می‌آید دستپاچه می‌شوم. مخصوصا اگر مادرم خانه نباشد و خجالت می‌کشم حرف بزنم.

محمدمهدی قنجی: با محمود. چون غیرتی و مغرور بود. من هم بعضی وقت‌ها مغرورم.

مبینا سرمدی:  با مریم. چون کنجکاو و فضول بود.

دانیال سلیمانی: با محمود. به دلیل اینکه غیرتی بود.

علی کاوی: کاکامصطفی. چون همشهری ما بود و من دوست داشتم.

امیرحسین افشاری: محمود. چون غیرتی بود و روی خواهرش تعصب داشت.

 

 بخش دوم: نقد کتاب

لیلا عباسعلی‌زاده، نویسنده‌ای است که برای بزرگترها می‌نویسد، هم نویسنده است و هم شاعر، شعرهایش  هم برای بزرگترهاست.

دو کتاب برای نوجوانان نوشته است. 1- گیرنده: سوسنگرد 2- راز آن صدا

راز آن صدا درباره‌ی سه پسر است که اتفاق‌هایی برایشان می‌افتد. جلد کتاب هم یک نوار کاست است.

شخصیتهای مهم این کتاب به ترتیب اهمیتشان عبارتند از:

1-   سمیرا: شخصیت سیاه و سفید است که کم کم به سمت سفید بودن می‌رود. زیرا کم کم بزرگ و عاقل می‌شود.

2-   مصطفی:  شخصیت سفید داستان است. یعنی اینکه هیچ بدی در وجود مصطفی نیست. مصطفی یک انسان کامل است. سمیرا همه‌ی اتفاقات و مشکلاتی که بین خواهر و برادرهایش می‌افتد را برای مصطفی می‌گوید و مصطفی کم کم کمکش می‌کند. تا اینکه در آخرین نامه‌ها می‌بینیم که سمیرا از اینکه اینهمه تغییر کرده تعجب می‌کند. رابطه‌ی سمیرا با محمود هم بهبود می‌یابد  و مریم هم به آرزوهایش می‌رسد.

3-   محمود: مثل سمیرا سیاه و سفید است. محمود وقتی جبهه می‌رود احساس می‌کند که تغییر کرده. محمود فرد بسیار لجبازی است و با سمیرا دائم در حال دعوا است ولی در روند جبهه متوجه می‌شود که باید هوای سمیرا را داشته باشد. و رفتارش با سمیرا و اعضای خانواده تعدیل می‌شود.

4-   مریم:  در اتفاق‌هایی که برای سمیرا می‌افتد دخیل است. مثل اتفاق سفر به تهران یا اتفاق نوشتن نامه. مریم دختر نوجوان دبیرستانی است که فقط یک هدف دارد و آن هم صرفا ازدواج است. اگر به سمیرا نزدیک می‌شود که به مصطفی نامه بنویسد فقط در راستای همین هدف خاص است. و در کلِ داستان ذهنش درگیر همین مساله است. در حالیکه سمیرا       این گونه نیست. سمیرا با صداقت برای مصطفی نامه می نویسد. و در دفعه‌های بعد هم دغدغه‌ها و مشکلات زندگی‌اش را به مصطفی می‌گوید. انگار کاکامصطفی نقش معلم‌ِ سمیرا را ایفا می‌کند. به عبارتی سمیرا مصطفی را امین خودش می‌داند و به او نامه می‌نویسد و هدفش بیان دغدغه‌های خودش است و اگر به هدفی غیر از این بود، اساسا این رابطه شکل نمی‌گرفت.

5-   بابا: شخصیتی است که قسمتهایی از رمان به او مربوط می‌شود. چون نامه‌ها به او می‌رسد و اگر شخصیتِ بابا نباشد، نامه‌ها باید به خود سمیرا برسد.

همچنین اگر مغازه‌ی بابا نبود، سمیرا و مصطفی هیچوقت همدیگر را نمی دیدند. مصطفی با آدرسی که از مغازه‌ی بابا دارد، سمیرا را ملاقات می‌کند.

به عبارتی، بابا، به این رمان، چارچوب می‌دهد زیرا هم حمایت می‌کند و هم در جاهایی حرف آخر را می‌زند و باعث می‌شود رمان شکل باورپذیرتری بگیرد.

به عبارتی بابا، شخصیت رابط بین مصطفی و سمیرا است. نامه ها باید از زیر دست بابا رد شود. گاهی هم حتی نامه‌ها را می‌خواند. بابا اینجا یک ناظر است و دقیقا نقشش را هم خوب بازی می‌کند.

6-   مامان – بی بی – سمانه – آقا مجید – حامد – محبوبه

مامان یکی از شخصیت‌هایی است که داستان را باورپذیر می‌کند. اگر نبود کمی مشکل پیش می‌آمد.

 بی بی پسردوست است و همیشه برای محمود عزاداری می‌کند. بی بی باعث حسادت سمیرا به محمود می‌شود.

سمانه ازدواج کرده و فقط نقشش این است که شوهرش، آقامجید، آنها را به تهران می‌رسد.

حامد کوچک است. محبوبه هم خیلی کوچک است. حامد و محبوبه به خاطر این در داستان آمده اند که نشان دهند خانواده‌های آن زمان، پرجمعیت بوده‌اند و نقش دیگری ندارند.

7-   خانم خشنود – بچه های مدرسه و ....: بعضی از افراد فقط اسمی ازشان در رمان می‌رود. چون اینقدر مهم نبوده اند که یادمان بماند. خانم خشنود و بچه‌های مدرسه، برای اتفاق اول داستان هستند که می‌خواستند ما بفهمیم چه ماجرایی اتفاق افتاده است. همچنین نویسنده قصد داشته جو و فضای مدرسه‌ها را در آن سال‌ها تشریح کند. به عنوان مثال خانم خشنود، یک مقنعه‌ی چانه‌دار سرش است که دائم چانه اش را پایین می‌دهد.

 

انتقاد اول:

رسالت محبوبه در داستان این است که اتفاق‌های مهم را به بابا بگوید. محبوبه به طور خاصی حرف می‌زند. حرف «ر» را نمی‌تواند تلفظ کند.به عنوان مثال سمیرا را سمیلا می‌گوید. پس چرا برخی از جاها نویسنده از اتفاقی که خودش برای ما رقم زده، چشم‌پوشی می‌کند. و می‌بینیم که در بعضی جاها محبوبه حرف «ر» را به درستی تلفظ می‌کند. به نظر می‌رسد نویسنده در بعضی جاها از این امر غافل شده و حرف «ر» را درست نوشته است. به عبارتی نتوانسته لحن محبوبه را به درستی به ما منتقل کند و فقط ادای بچه را در آورده و می‌توان گفت شخصیت محبوبه در این داستان باورپذیر نیست. 

انتقاد دوم:

طرح داستان در این کتاب به این صورت است که بخشی از کتاب به گذشته بر می‌گردد و بخشی به حال، به نظر می‌رسد این طرح برای این کتاب مناسب نیست.

روشی در داستان‌نویسی است که ما داستان را به دو بخش گذشته و آینده تقسیم می‌کنیم. گذشته را به چند بخش مختلف و آینده را هم به چند بخش مختلف تقسیم می‌کنیم و اینها را لابه لای هم به خواننده منتقل می‌کنیم.

در کتاب «زیبا صدایم کن» نوشته‌ی «فرهاد حسن زاده»، از ابتدا همه‌ی اتفاق‌ها را گفته، ادامه‌ی هر بخش را در بخش بعد می‌بینید. ولی در کتاب «گیرنده: سوسنگرد» یک بخش از گذشته می‌خوانید و یک بخش از زمان حال

یعنی گذشته تا سفر به تهران در یک بخش قرار می‌گیرد و سفر به تهران تا بعد در بخش دیگری قرار می گیرد. آخر داستان هم می‌بینیم که دیگر از بخش‌های گذشته خبری نیست و خیلی از چیزها بخش آینده است. این تقسیم بندی برای این کتاب مناسب نیست. مگر اینکه نویسنده هدفی داشته باشد.

به عنوان مثال در کتاب «مرشد و مارگاریتا» نوشته‌ی «میخائیل بولگاکف»، 3 داستان اتفاق می‌افتد. و این سه داستان، جدا هستند که بعدها به هم پیوند می‌خورند. یعنی نویسنده با تقسیم بندی داستان به سه داستان مختلف به یک هدف خیلی مهم می‌رسد و این سه داستان در آخر یکی می‌شوند. ولی در اینجا چنین اتفاقی نمی‌افتد. و خیلی نمی‌توانیم با این بخش‌بندی ارتباط برقرار کنیم. و به نظر من، نویسنده در فرم‌دهی داستان به این شکل خیلی موفق نبوده است.

 انتقاد سوم:

بعضی‌جاها احساس می‌کردم که نویسنده حواسش نیست که ما حواسمان هست. و می‌خواهد چیزهایی را یادمان بیاورد. به نظر من وقتی شما کاری را می نویسید باید حتما آن را به یکی از دوستانتان بدهید که بخوانند و درباره‌اش حرف بزنند. بعضی کارهایی که نویسنده‌ها می‌نویسند به درستی ویراستاری نمی‌شوند.

 نکات مثبت کتاب:

داستان این کتاب داستان قشنگی است و با خواندن این کتاب، ما اطلاعات بسیار خوبی درباره‌ی جنگ، رزمندگان، نوجوانان آن زمان، زندگی آرام در نیشابور و زندگی سخت در سوسنگرد و اطرافش به دست می‌آوریم. ما می‌فهمیم که پسران و مردان کشورمان رفتند تا ما بتوانیم یک زندگی آرام داشته باشیم.

 


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: نقد کتاب , گیرنده: سوسنگرد
بخش کودک و نوجوان ......
ما را در سایت بخش کودک و نوجوان ... دنبال می کنید

برچسب : سوسنگرد, نویسنده : 7aminilibka بازدید : 250 تاريخ : شنبه 13 آبان 1396 ساعت: 22:39